جدول جو
جدول جو

معنی تازی گوی - جستجوی لغت در جدول جو

تازی گوی
عربی زبان، عرب، مستعرب
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَقْ وا)
نو گوینده. نو سراینده، مجازاً، تازه سخن. نوپرداز. نیکوگفتار. نغزسخن (و جمع آن تازه گویان آید) :
بساز لب تازه گویان زند
ره نغمۀ آبدار سخن.
طغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
کسی که رویش مانند گل باطراوت باشد و لطیف و شادمان و مسرور و متبسم و خندان. (ناظم الاطباء). گشاده روی. مسرور. شادان. مهربان. شاد و خندان: طلق، تازه روی. (منتهی الارب). هش ّ، مرد شادمان و تازه روی و سبکروح. (منتهی الارب) :
شکیبا و بادانش و راستگوی
وفادار و پاکیزه و تازه روی.
فردوسی.
سخن پیش فرهنگیان سخته گوی
بهر کس نوازنده و تازه روی.
فردوسی.
چنان کز تو من گشته ام تازه روی
تو دل برگشایی بدیدار اوی.
فردوسی.
همی باش با کودکان تازه روی
بچوگان به پیش من انداز گوی.
فردوسی.
سراسر بدرگاه اوی آمدند
گشاده دل وتازه روی آمدند.
فردوسی.
اگر دوست یابد ترا تازه روی
بیفزایدش نازش و رنگ و بوی.
فردوسی.
ز گیتی تو خشنودی شاه جوی
مشو پیش تختش مگر تازه روی.
فردوسی.
چو بشنید بهرام شد تازه روی
هم اندر زمان بند برداشت ازوی.
فردوسی.
چنین گفت کای داور تازه روی
که بر تو نیابد سخن عیبجوی.
فردوسی.
اگر تو ندانی بموبد بگوی
کند زین سخن مر ترا تازه روی.
فردوسی.
بدین روزگاری که ما نزد اوی
ببودیم شادان دل و تازه روی.
فردوسی.
بیامد به پیش پسر تازه روی
همه شهر یکسر پر ازگفت و گوی.
فردوسی.
بصد روزگاران کم آید چنوی
سپهدار فرزانۀ تازه روی.
فردوسی.
یکی جفت اوی و دگر دخت اوی
بدین هر دو مهراب بد تازه روی.
فردوسی.
همه شهر ایران بگفتار اوی
ببودند شادان دل و تازه روی.
فردوسی.
دولت او را بملک داده نوید
وآمده تازه روی و خوش به خرام.
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 226).
بود ز بخشش بر گاه، تازه روی چو ماه
بود ز کوشش بر زین، چو اوست بر سر زین.
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 283).
با زائران گشاده و خندان و تازه روی
وز دست او غنی شده زائر بسیم و زر.
فرخی.
سپهر با اوپیوسته تازه روی بطبع
چنانکه مادر دخترپرست با داماد.
فرخی.
مئی بدست من اندر چو مشکبوی گلاب
بتی به پیش من اندر چون تازه روی بهار.
فرخی.
امسال تازه روی تر آمد همی بهار
هنگام آمدن نه بدینگونه بود پار.
فرخی.
گل همی گل گردد و سنگ سیه یاقوت سرخ
زین بهار سبزپوش تازه روی آبدار.
فرخی.
گر باغ تازه روی و جوان گشت و خندخند
چون ابر نال نال و چنین بابکا شدست ؟
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 52).
حیدر عصای موسی دور است و تازه روی
اسلام را بموسی دور از عصا شده ست.
ناصرخسرو (ایضاًص 53).
گروهی تازه روی و عشرت افروز
بگاه خوشدلی روشن تر از روز.
نظامی.
سوی دشمن آمد چنان تازه روی
که طفل از دبستان درآید بکوی.
نظامی.
زر افتاد در دست افسانه گوی
برون رفت از آنجا چو زر تازه روی.
(بوستان).
درون تا بود قابل شرب واکل
بدن تازه روی است و پاکیزه شکل.
(بوستان).
چوبلبل سرایان چو گل تازه روی
ز شوخی درافکنده غلغل بکوی.
(بوستان).
بحاجتی که روی تازه روی و خندان باش.
(گلستان).
شاهی بود... نیکوخوی تازه روی. (سمط العلی ص 35).
بخیلی که باشد خوش و تازه روی
بسی به ز بخشندۀ تلخگوی.
امیرخسرو.
این مدت عمر ما چو گل ده روز است
خندان لب و تازه روی می باید بود.
حافظ.
رجوع به تازه رو و تازه رویی شود، نوظهور. تازه روی آورده. تازه روی آورنده. نوآمده:
درد کهنت بود برآورد روزگار
این درد تازه روی نگویی چو نوبر است.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 724)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نازی گوزی
تصویر نازی گوزی
کسی که ناز کند و ادا و اطوار درآورد (بتمسخر و توهین اطلاق شود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رازی گری
تصویر رازی گری
معماری
فرهنگ واژه فارسی سره
نوپرداز، نوگو، شیرین سخن، نادره گفتار، بدیع گفتار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
هرجٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
Gamesmanship
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
stratégie de jeu
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
Spielkunst
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
מיומנות משחק
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
کھیل کی چالاکی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
খেলার দক্ষতা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
uchezaji
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
oyun hilekarlığı
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
게임 기술
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
ゲーム術
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
खेल-कला
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
ігрова майстерність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
keterampilan bermain
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
ความชำนาญในการเล่น
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
игра на результат
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
habilidad en los juegos
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
astuzia nei giochi
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
habilidade em jogos
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
玩技
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
sztuka gry
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
spelbeheersing
دیکشنری فارسی به هلندی